موفقیت

پاسخ منفی پنج ثانیه‌ای: لطف‌های کوچک، دام‌های بزرگ!

یک نفر از شما درخواست یک لطف کوچک کرده است. چقدر پیش می‌آید که بدون ذره‌ای تامل بله بگویید؟ چقدر پیش می‌آید که جواب رد بدهید؟ چقدر پیش می‌آید که بعداً به خاطر آن بله خودتان را سرزنش کنید و چقدر پیش می‌آید که از نه گفتن پشیمان شوید؟

وقتی که چند سال قبل آمار خودم را در پاسخ به این سوال‌ها جمع می‌زدم، متوجه شدم که خیلی زیاد پیش می‌آید که پاسخ مثبت بدهم. کارهای کوچکی که غالباً هم زمان بیشتری از تصور اولیه‌ام صرف آنها می‌کردم، ولی آخر به نتایجی می رسیدم که به شکلی محسوس، کم‌فایده‌تر از انتظارم بود.

نیّتم این بود که به طرف مقابلم لطفی کرده باشم اما دست آخر به خودم لطمه می‌زدم.

این “مرضِ راضی کردن” از کجا می‌آید؟

در دهه پنجاه میلادی زیست‌شناسان سعی کردند تا متوجه شوند که چرا حیواناتی که حتی باهم رابطه خونی ندارند با یکدیگر همکاری می‌کنند. مثلاً چرا شامپانزه ها گوشت خود را با شامپانزه‌های دیگر قسمت می کنند؟

وقتی صحبت از حیواناتی باشد که باهم رابطه خونی دارند پاسخ مشخص است: بخش زیادی از ژن‌هایشان با هم مشترک است.

این تعامل به حفظ این خزانه‌ی ژنی مشترک کمک می‌کند، حتی اگر به آن معنی باشد که برخی افرادِ خاص متضرر شوند، حتی اگر به معنی از دست رفتن جان‌شان باشد. اما چرا حیواناتی که با یکدیگر رابطه خونی ندارند باید این ریسک را بپذیرند؟

جواب آن در ریاضیات و به طور مشخص در نظریه‌ی بازی‌ها نهفته است.

استراتژی معامله به مثل

رابرت اکسلراد، دانشمند علوم سیاسی آمریکایی، اسم “معامله به مثل” را روی آن گذاشته است. یک استراتژی ساده که از چنین دستورالعمل هایی تشکیل شده است:

در ابتدا با حریفت همکاری کن، بعد در ادامه‌ی بازی رفتار حریفت را تقلید کن. پس اگر بعد از اولین حرکتم، حریفم با من همکاری کند، من هم همکاری خواهم کرد. اما اگر حریف همکاری نکند و از من سوء استفاده کند دیگر با او همکاری نخواهم کرد.

عمل متقابل فقط در بین حیواناتی رخ می‌دهد که دارای حافظه بلندمدت هستند. یک شامپانزه تنها در صورتی می‌تواند با موفقیت این استراتژی را به کار بگیرد که بتواند به خاطر بیاورد آیا یک عضو دیگر گروه قبلاً با او غذایش را قسمت کرده یا نه.

تنها معدودی از گونه‌های بسیار پیشرفته‌ی جانوری هستند که قابلیت به خاطرسپاری دارند. البته این تفکر استراتژیک در شامپانزه‌ها به صورت خودآگاه نیست بلکه تکامل، این رفتار را در آنها نهادینه کرده است. از آنجا که ما انسان‌ها صرفاً یک گونه‌ی بسیار پیشرفته از حیوانات هستیم، این میل به عمل متقابل در ما هم وجود دارد.

استراتژی معامله به مثل، همان چیزی است که اقتصاد جهانی را سرپا نگه داشته است. ما هر روز با ده‌ها نفر که با آنها نسبتی نداریم و خیلی‌هایشان آن طرف دنیا هستند همکاری می‌کنیم و از این کار سود زیادی برده ایم.

اما مراقب باشید!

عمل متقابل، خطرات بالقوه خودش را دارد. اگر کسی کار خوبی در حق‌تان بکند، احساس وظیفه می‌کنید که مثلاً با انجام یک لطف در حقش آن را جبران کنید. به این ترتیب شما اجازه می دهید که زمام‌تان دست دیگران بیفتد.

به علاوه، یک خطر دیگر و بسیار بزرگتر در کمین شماست: استراتژی معامله به مثل با اولین حرکت شروع می شود؛ با یک اعتماد بدون پیش زمینه یک بله‌ی خودجوش در همان گام اول.

از قضا در بسیاری از موارد این دقیقا همان چیزی است که بعدها حسرتش را می‌خوریم. به محض اینکه این بله‌ی خودجوش از دهان ما بیرون می‌پرد، عادت داریم که برایش توجیه بتراشیم.

سعی می‌کنیم دلایل محکمی برای انجام دادن آن کار پیدا کنیم، ولی به زمانی که برای انجام آن نیاز داریم بی‌توجه هستیم. ما برای دلیل‌های‌مان بیشتر از زمان ارزش قائل‌ایم و این یک خطا در فرایند استدلال است؛ چرا که تعداد دلایل نامحدود است ولی زمان، بی‌تردید محدودیت دارد.

نتیجه‌گیری

از زمانی که متوجه شدم این موافقت خودجوش، یک واکنش ریشه‌دار زیستی است، از پاسخ منفی ۵ ثانیه‌ای “چارلی مانگر” به عنوان یک ضد تاکتیک استفاده کرده‌ام: “اگر در ۹۰ درصد موارد هم نه بگویید، چیز زیادی را از دست نداده‌اید.”

اگر کسی از من درخواست لطفی بکند قبل از اینکه تصمیم خود را بگیرم، دقیقا ۵ ثانیه روی آن تامل می‌کنم و اکثراً جوابم منفی است. ترجیح می‌دهم که به طور منظم بیشتر درخواست‌ها را رد کنم و محبوبیتم را به خطر بیندازم تا اینکه روش معکوس را در پیش بگیرم.

دو هزار سال قبل، سنکا، فیلسوف رومی نوشت: “همه آنهایی که شما را به خودشان فرا‌می‌خوانند، شما را از خودتان باز می دارند!” پس به پاسخ منفی ۵ ثانیه‌ای یک فرصت آزمایشی بدهید. این یکی از بهترین قاعده‌های سرانگشتی برای زندگی خوب است.


منبع:
هنر خوب زندگی کردن – رولف دوبلی

دکمه بازگشت به بالا