موفقیت

خلاصه کتاب هنر شفاف اندیشیدن

در زندگی روزمره، چون موفقیت بیش از ناکامی به چشم می‌آید، تو دائماً شانس موفقیت خود را بیش از اندازه تخمین می‌زنی.
خطای بقا، یعنی افراد دائماً احتمال موفقیت خود را بیش از حد تخمین بزنند.

هر گاه ما عوامل انتخاب را با نتایج آن اشتباه می‌گیریم، طعمه‌ی چیزی می‌شویم که نسیم طالب (نویسنده کتاب قوی سیاه) به آن توهم بدن شناگر می‌گوید.
منظور از توهم بدن شناگر آن است که شناگران حرفه‌ای به این خاطر که با شدت تمرین می‌کنند بدن‌هایشان زیبا نمی‌شود، بلکه به خاطر اندام مناسب‌شان است که شناگران خوبی می‌شوند.

آیا تا به حال یک صورت را در بین ابرها دیده‌ای یا شکل کلی حیوانات را در یک سنگ مشاهده کرده‌ای؟ البته. کاملاً هم طبیعی است. مغز انسان به دنبال الگوها و قوانین است. در واقع، آن را به یک قدم به جلو می‌برد: اگر هیچ الگوی خاصی پیدا نکند، از خودش یکی ابداع می‌کند (خطای دسته‌بندی).

تأئید اجتماعی که گاهی سخت‌گیرانه از آن به عنوان غریزه‌ی جمع‌گرایی یاد می‌شود، تأکید می‌کند افراد وقتی مثل بقیه عمل می‌کنند احساس می‌کنند رفتارشان درست است. به عبارت دیگر، هر چه تعداد بیشتری از مردم عقیده‌ی خاصی را دنبال کنند، ما آن عقیده را بهتر (درست‌تر) می‌پنداریم. و هر چه تعداد افرادی که رفتار خاصی را بروز می‌دهند بیشتر باشد، این رفتار از سوی دیگران مناسب‌تر ارزیابی می‌شود. البته که این امر مضحک است. سامرست موام می‌گوید: «اگر پنجاه میلیون نفر چیز احمقانه‌ای بگویند، آن چیز کماکان احمقانه است.»

خطرناک‌ترین حالت خطای هزینه‌ی هدررفته وقتی است که زمان، پول، انرژی یا عشق زیادی صرف چیزی کرده‌ باشیم. این هزینه کردن دلیلی می‌شود برای ادامه دادن، حتی اگر با موضوعی محکوم به شکست سر و کار داشته باشیم. هر چه بیشتر سرمایه‌گذاری کنیم، هزینه‌ی هدررفته بیشتر می‌شود و بیشتر مجبور می‌شویم ادامه دهیم.

خطای تأئید مادر همه‌ی تصورهای غلط است. چنین چیزی تمایل به تفسیر اطلاعات جدید به گونه‌ای است که با تئوری‌های موجود، باورها و اعتقادات ما هماهنگ باشد. به بیان دیگر، هر اطلاعات جدیدی را که با نظرهای کنونی ما تناقض داشته باشند فیلتر می‌کنیم (شواهد متضاد). این یک عادت خطرناک است.

اثر مقایسه‌ای را به طور خلاصه اینگونه می‌توان تعریف کرد: اگر ما خود چیزی داشته باشیم که زشت، ارزان یا کوچک باشد، یک چیز دیگر را زیبا، گران‌بها یا بزرگ در نظر می‌گیریم ما در واقع با قضاوت‌های مطلق مشکل داریم.

خطای بازنگری از متداول‌ترین خطاهاست. می‌توان آن را به درستی پدیده‌ی «من به تو گفته بودم» نامید: وقتی به گذشته نگاه می‌کنیم، همه چیز واضح و اجتناب‌ناپذیر به نظر می‌رسد. چرا خطای بازنگری خطرناک است؟ خب، به خاطر این که منجر به آن می‌شود که ما توانایی پیش‌بینی خود را دست بالا بگیریم و این باعث می‌شود بیش از حد به دانش خود اعتماد کنیم و در نتیجه ریسک‌های زیادی را بپذیریم.

هرگز یک تصمیم را صرفاً براساس نتیجه‌اش ارزیابی نکن، به خصوص زمانی که تصادفی بودن یا «عوامل خارجی» در آن نقش داشته باشند. یک نتیجه‌ی بد لزوماً نشان‌دهنده‌ی یک تصمیم بد نیست و برعکس.

انتخاب‌های زیاد، منجر به نارضایتی می‌شوند. چگونه می‌توانی مطمئن باشی از بین دویست گزینه‌ای که احاطه و سردرگمت کرده‌اند گزینه‌ی درست را انتخاب می‌کنی؟ پاسخ این است: نمی‌توانی. هر چه گزینه‌های بیشتری داشته باشی، نامطمئن‌تر خواهی بود و متعاقبش ناراضی‌تر. خب چه می‌توانی بکنی؟ قبل از آن که پیشنهادهای موجود را بررسی کنیم، به دقت فکر کن چه می‌خواهی. معیارهایت را بنویس و جداً به آن‌ها پایبند باش. همچنین درک کن هرگز نمی‌توانی تصمیم کاملی بگیری. با توجه به سیلاب احتمالات، داشتن چنین هدفی نوعی «کمال‌گرایی غیرمنطقی» محسوب می‌شود. در عوض، یاد بگیر یک تصمیم «خوب» را دوست داشته باشی. بله، حتی در مورد شریک زندگی. آیا فقط باید به دنبال بهترین‌ها بود؟ در عصر تنوع نامحدود، عکس آن صدق می‌کند. حالت بهینه در شرایط جدید چنین است: خوب بودن به اندازه‌ی کافی.

دکمه بازگشت به بالا