در سال ۵۹ با خانم معلمی به نام خانم نسیمی ازدواج کردم ایشان معلم یکی از روستاهای چسبیده به شیراز بودند و پس از دو سال معلمی، مدیر مدرسه ای شدند که مختلط بود.
من آن موقع با ژیانی که داشتم در راه رساندن ایشان به مدرسه با محل آشنا شدم و زمینی در آن جا خریدم و طبقه پایین را مغازه ساختم خانه ای هم در طبقه بالا …
و این شد شروع قصه عجیب ولی واقعی
من که اصالتا ایلاتی بودم و مردسالار، حالا در محل مارا شوهر خانم نسیمی میگفتند.
مگه میشه !!؟
یک وجب سیبیل داشتیم و آقای علیرضا بازیار شورابی که درتلویزیون هم کار میکردیم و احساس این که برای خودمان کسی هستیم تو محل شده بودیم شوهر خانم نسیمی
دیدم این طور نمیشه به بهانه داشتن بچه وادارش کردم با ۲۰ سال کار بازنشست بشه
فایده نداشت شدیم شوهر خانم نسیمی مدیر سابق
خوب ما هم بیکار ننشستیم مهم بود اصالتمان از دست رفته بود مغازه تنها چاره بود مغازه را کردیم قنادی و چند شاگرد با اولویت شاگردهای خانم نسیمی ولی فایده نداشت میگفتند درب مغازه شوهر خانم نسیمی مدیر سابق کار میکنیم
این دفعه شاگردها را زیاد کردم بیشتر از دانش آموزان خانم نسیمی مدیرسابق افاقه نکرد شاید ده بار شاگرد هارا عوض کردم ولی جمعیت آن روستا هم زیادتر میشد و مریدان خانم نسیمی مدیر سابق بیشتر…
کار را توسعه دادیم و شیرینی را در جنوب ایران پخش میکردیم توجنوب ایران سرشناس شدیم آقای بازیار، اما باز توی محل شوهر خانم نسیمی مدیر سابق
فایده نداشت مثل این که قسم خورده بودند
موضوع برای ما مهم بود سه تا ماشین پخش خریدم و روی چادرهای ماشین از چهار طرف نوشتم پخش بازیار، تلفن بازیار، قنادی بازیار، محلی ها باز میگفتند ماشین قنادی شوهر خانم نسیمی
یه تابلو دومتر در ده متر از این تابلوهای گلوپی که خاموش روشن میشه نوشتم قنادی بازیار مردم محل گفتند قنادی بازیار شوهر خانم نسیمی
از آن محل خانه ام را جا به جا کردم فایده نداشت حالا بچه ام ۳۰ ساله شده بود دکان را سپردم دست او و خودمو بازنشست کردم سه چهار ماهی یکدفعه میرفتم درب مغازه
حالا دیگه شاگردهای خانم نسیمی بچه داشتند نوه داشتند بچه هاشان میگفتند مغازه شوهر خانم نسیمی مدیر سابق مامان بابا…
تو محل جدید میگن آقای بازیار که خانمش معلمه الان یک ساله درب مغازه شوهر خانم نسیمی مدیر سابق مدرسه مامان بزرگ و پدر بزرگ ها نرفتم
درود بر همسرم
خانم نسیمی و همه معلمها
شوهر خانم نسیمی
علیرضا بازیار شورابی