سواد و «توانایی تغییر»
اولین مفهوم سواد در ذهن همه یا اکثر ماها، توانایی نوشتن و خواندن (زبان مادری) است. کمی بعدها تعریف سواد کمی عوض شد و توانایی یادگیری یک زبان خارجه و کار با کامپیوتر هم به تعریف آدم باسواد اضافه شد.
چند سال پیش یونسکو آمد و یک تعریف جامع تر از سواد ارایه کرد و گفت ۱۲ تا سواد داریم: سواد عاطفی، ارتباطی، مالی، رایانه، رسانه، تربیتی، سلامتی، نژادی، بوم شناسی، تحلیلی، انرژی، علمی.
این تعریف کمک کرده بدانیم که:
- کسی که بلد نیست رابطه اجتماعی مناسب با بقیه برقرار کند، سواد ارتباطی ندارد.
- کسی که نمیداند کدام رسانه قابل استناد و معتبر است، سواد رسانه ندارد.
- کسی که مدیریت دخل و خرج و سرمایه گذاری ندارد، سواد مالی ندارد.
- کسی که توانایی ارزیابی نظریه های مختلف و ایجاد استدلال های منطقی بدون تعصب ندارد، سواد تحلیلی ندارد.
با در نظر گرفتن این تعریف از سواد، احتمالا شما هم مثل من و بقیه خیلی زود به ابعاد بی سوادیتان فکر کردید…
ولی بنظرم عجله نکنید. این تعریف بنظرم ایراد دارد.
مطابق این تعریف اگر شما «میپندارید» که توانایی ارزیابی نظریه های مختلف را دارید پس سواد تحلیلی دارید!
البته واقعیت مطلب به درستی یا نادرستی این تعریف کاری ندارم؛ بلکه، به «گمان و فکر و پندار» آدمها از خودشان کار دارم. آدم اگر انگیزه و توانایی و محرکی در خودش نداشته باشد «تغییر در خودش ایجاد نمیکند».
بعضیها کلی هزینه میکنند که نمایش دهند آدم باسوادی هستند، یعنی حرف هم که میزنند، متعصبانه در کتابها به دنبال شاهد حرفهایشان هستند. ولی تعریف اخیر یونسکو به نظرم نهایت تعریف سواد است که گفته:
آدم با سواد، آدمی هست که بتواند از آموخته هایش برای تغییر در زندگی خود استفاده کند.
اگر در زندگی مان نمیتوانیم تغییری ایجاد کنیم یعنی بی سواد هستیم؛ میزان دانش مان مهم نیست، میزان عمل و تغییرمان مهم است.